••• آسمانه

♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥

داستان

 

نخل هاي تشنه مدينه ، اولين بار بود که آب « قنات» را مي چشيدند ؛ علي رسم آبياري را نو کرده بود . گندم زارهاي مدينه به جاي گندم هاي لاغر و نامطبوع ، خوشه هاي زرين به بار مي آوردند ؛ علي دستور داده بود بذر از طائف و ايران بياورند . آردها ديگر از « آسياب آبي » که علي ساخته بود در مي آمدند . بندرجدّه را علي ساخت . جاده ي جدّه تا علّه را علي کشيد . اولين حمام مدينه ، کارگاه کشتي سازي ، چاپارخانه ، حسابداري بيت المال ،..... همه از تدبير وتلاش او بود که به مردم هديه شده بود.تدبیر

+ نوشته شده در دو شنبه 25 آبان 1394برچسب:داستان,قصه,داستان پند آموز,داستان در مورد امام علی,تدبیر, ساعت 12:55 توسط آزاده یاسینی


داستان

 

آن روز رفته بود به محله بني ثقيف . بزرگ قبيله ي بني ثقيف هنوز نزديک نرسيده بود که جوانکي بي آنکه بشناسد , از سر مسخره بازي حرف زشتي به علي زد . علي نگاهي کرد . فبل از اينکه چيزي بگويد , بزرگ قبيله سر رسيد و شروع کرد به عذر خواستن . باشد مي بخشم . اما شرط دارد ... نا گفته روشن بود که هر چه مي گفت , بني ثقيف با جان و دل قبول مي کردند. گفت :ناودان هاي بام هاتان را از روي کوچه ها برداريد و بکشيد سر حياط خودتان . روزنه هاي روبه کوچه را ببنديد . مستراح هايي که رو به کوچه باز مي شود را ببنديد . سر گذرها بيهوده جمع نشويد . و مردم محله تان رهگذران را مسخره نکنند . براي محله بني ثقيف بد هم نشد . حالا ديگر مثل همه محله هاي کوفه قابل تحمل شده بودند و تميز !به سه شرط

+ نوشته شده در دو شنبه 20 مهر 1394برچسب:داستان,قصه,داستان پند آموز,داستان در مورد امام علی,به سه شرط, ساعت 8:6 توسط آزاده یاسینی


داستان

 

معاويه ابولأعور را مامورکرد نگذارند سپاه علي از فرات آب بردارد. وليد و ابن سعد مي گفتند « آب را مي بنديم تا از تشنگي بميريد » اما عمروعاص نظر ديگري داشت. مي گفت « علي کسي نيست که تشنه بماند » . خط شکنان لشکرش را به فرماندهي حسن بن علي فرستاد و سربازان ابوالأعور را کنار زد. همه نگران شده بودند. معاويه از عمروعاص پرسيد « حالا علي چه مي کند ؟» عمرو گفت «نگران نباش ،علي مثل تونيست !» علي آب برداشتن را براي لشکر ما، براي دشمنانش، آزاد گذاشته بود. فرداي آن روز جمعيتي از لشکر معاويه، به سپاه علي پيوستند.جواب

+ نوشته شده در دو شنبه 2 شهريور 1394برچسب:داستان,قصه,داستان پند آموز,داستان در مورد امام علی,جواب, ساعت 11:6 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

عزل از نبوّت

شخصى ادعاى پيامبرى كرد. او را نزد خليفه بردند. خليفه گفت: «چه مى‏گويى و حرف حسابت چيست؟» گفت: «من پيغمبر خدا هستم و هر سه روز يك‏بار، جبرئيل بر من نازل مى‏شود.» خليفه گفت: «معجزه‏اى نشان بده.» گفت: «تا جبرئيل نيايد، نمى‏توانم معجزه‏اى نشان بدهم..» خليفه پرسيد: «جبرئيل كى مى‏آيد؟» گفت: «تازه رفته است و سه روز ديگر مى‏آيد». خليفه احساس كرد كه او در اثر ضعف و گرسنگى، دچار مشكل روانى شده و خبط كرده است. دستور داد او را در مطبخ خانه مخصوص خليفه ببرند و از غذاهاى خوب و مقوّى به او بخورانند. بعد از سه روز كه او را حاضر كردند، خليفه گفت: «اى پيغمبر بر حق! حالت چطور است؟» گفت: «حالم خيلى بهتر از سابق است». خليفه پرسيد: «آيا در اين چند روز، جبرئيل بر تو نازل شده است؟» گفت: «آرى، قبلاً هر سه روز يك‏بار مى‏آمد و حالا هر روز سه بار مى‏آيد». خليفه پرسيد: «آيا پيغامى هم برايت آورده است؟» گفت: «آرى، جبرئيل نازل شد و گفت: «حقّت سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد كه خوب جائى پيدا كرده‏اى. مبادا آنجا را ترك كنى و به جاى ديگرى بروى؛ و الاّ تو را از درجه پيغمبرى ساقط خواهم كرد».

+ نوشته شده در پنج شنبه 22 مرداد 1394برچسب:لطیفه های قرآنی,داستان کوتاه,داستان در مورد پیغمبر اسلام,داستان در مورد امام علی , ساعت 13:6 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

امامزاده يعقوب

مردي درباره زندگي پيامبران صحبت مي‌كرد. در ضمن صحبتهايش گفت: «حضرت امامزاده يعقوب را در مصر، بالاي گلدسته، شغال خورد.‌» يكي از مستمعين گفت: «حضرت آقا! آنكه مي‌گويي، امامزاده نبود و پيغمبرزاده بود. يعقوب نبود و يوسف بود. در مصر نبود و در كنعان بود. بالاي گلدسته نبود و ته چاه بود. شغال نبود و گرگ بود؛ و اصلاً خوردني در كار نبود و قضيه دروغ بود.‌»

+ نوشته شده در دو شنبه 12 مرداد 1394برچسب:لطیفه های قرآنی,داستان کوتاه,داستان در مورد پیغمبر اسلام,داستان در مورد امام علی , ساعت 11:8 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

كفش خوري

ابو هريره جهت شوخي با پيامبر صلي الله عليه و آله، كفشهاي آن حضرت را برداشت و پيش خرما فروش رفت و آنها را گرو گذاشت و كمي خرما گرفت و نزد پيامبر بازگشت و شروع كرد به خوردن خرماها. پيامبر پرسيد: «ابوهريره، چه مي‌خوري؟‌» گفت: «كفشهاي رسول خدا را.‌»

+ نوشته شده در جمعه 9 مرداد 1394برچسب:لطیفه های قرآنی,داستان کوتاه,داستان در مورد پیغمبر اسلام,داستان در مورد امام علی , ساعت 12:36 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

«لا» و «لنا»

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به همراه ابوبكر و عمر كه در طرفين حضرت بودند، قدم مي‌زدند. عمر گفت: «يا ابالحسن! أنت بيننا كالنّون في لنا» يعني: يا علي! تو در بين ما مثل نون «لنا» مي‌باشي (و منظورش اين بود كه ما دو تا، قدّمان بلندتر از توست.) حضرت علي عليه السلام در جواب فرمود: «لَوْ لَمْ أَكُنْ بَينَكُما لَكُنْتُما لا» اگر من در بين شما نبودم، شما «لا» مي‌شديد و هيچ بوديد.

بس تجربه كرديم در اين دير مكافات ،با دُرد كشان هر كه در افتاد بر افتاد،فرياد كه با زيركي آن مرغ سخن‌سنج ،پندار زدش راه و به دام خطر افتاد

+ نوشته شده در سه شنبه 6 مرداد 1394برچسب:لطیفه های قرآنی,داستان کوتاه,داستان در مورد پیغمبر اسلام,داستان در مورد امام علی , ساعت 16:1 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

خلاصي از پادرد

پيامبر صلي الله عليه و آله در جمع اصحاب و انصار نشسته بودند و پاي مباركشان خسته شده بود؛ ولي با توجه به حيا و ادب بسيار بالايي كه داشتند، پاي مبارك را دراز نمي‌كردند. پس از گذشت لحظاتي، يك پايشان را دراز كردند و از حاضران پرسيدند: «اين پاي من، به چه چيزي شبيه مي‌باشد؟» هر يك از حضّار، به مقتضاي ذوق و سليقه خود، تشبيهاتي كردند و پيامبر هيچ يك را نپذيرفت. گفتند: «يا رسول اللّه! خودتان بفرماييد كه پاي مباركتان شبيه به چيست؟» حضرت، تبسمي كرده و پاي ديگرشان را نيز دراز نموده و فرمودند: «آن پاي من، به اين پاي من شبيه مي‌باشد.‌»

+ نوشته شده در یک شنبه 4 مرداد 1394برچسب:لطیفه های قرآنی,داستان کوتاه,داستان در مورد پیغمبر اسلام,داستان در مورد امام علی , ساعت 10:33 توسط آزاده یاسینی


لطیفه های قرآنی

خوردن هسته خرما

حضرت رسول صلي الله عليه و آله و حضرت امير عليه السلام مشغول خوردن خرما بودند و پيامبر صلي الله عليه و آله هر خرمائي كه مي‌خورد، هسته‌اش را به طور پنهاني در مقابل حضرت امير عليه السلام قرار مي‌داد. وقتي خرما تمام شد ـ و هسته‌هاي زيادي جلوي حضرت علي عليه السلام جمع شد و مقابل پيامبر صلي الله عليه و آله هيچ خرمائي نبود ـ حضرت رسول صلي الله عليه و آله به شوخي فرمودند: «مَن كَثُرَ نَواهُ فَهُوَ أَكُولُ» يعني: هر كس كه هسته بيشتري جلويش جمع شده، پرخور است. اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: «مَن أَكَلَ نَواهُ فَهُوَ أَكُولُ» يعني: هركس كه هسته‌ها را خورده، پرخور است.

+ نوشته شده در جمعه 2 مرداد 1394برچسب:لطیفه های قرآنی,داستان کوتاه,داستان در مورد پیغمبر اسلام,داستان در مورد امام علی , ساعت 15:0 توسط آزاده یاسینی